امیر حسین و امیر طاهاامیر حسین و امیر طاها، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

هدیه های آسمانی من

13 ماهگی

سلام عزیزای مامان 13 ماهگیتون مبارک خوبید مامانیا تو این ماه شماها خیلی تغییر کردید امیر حسین هر جا بلندی می بینه میره روش می ایسته از بلندی اصلا نمی ترسه جاهای خطرناکم میره از کمدش واسه خودش پله درست کرده بود میرفت روی پاتختی می ایستاد خلاصه دمار از روزگار من این دوقلوها دراوردن . چند روز پیش رفتم داشتم شیشه هاشونو می شستم تو آشپزخونه بودم دیدم صداشون نمیاد رفتم کل خونه رو گشتم اخر تو دستشویی گیرشون اوردم چشمتون روز بد نبینه داشتن تو دستشویی بازی می کردن یه جیغی زدم و سر تا پاشون و شستم نمیدونم در دستشویی چرا باز مونده بود خلاصه ار ترسم یه مانع می زارم جلوش . بخوام از شیطنتشون بگم خیلی اما اگه یه لحظه ازشون قافل شم یه بلایی خدایی...
15 آذر 1391

تولد 1 سالگی

تولدتون مبارک سلام عزیزای مامان امروز شماها به سلامتی ١ ساله شدید .  الان درست یه ساله با وجود شماها من مامان شدم . یه سال پر از شادی و یکم سخت گذشت اما خوش گذشت تو این یه سال خیلی خدا رو شکر کردم که آقا پسرای خوبی مثل شما ها رو به من داده انشاءالله خدا به تمام کسایی که آرزوی بچه دار شدن رو دارن ببخشه . عزیزای من پارسال چنین روزی چراغ خونه ما روشن شد چنین روزی خانواده ٢ نفری ما به ٤ نفر تبدیل شد و تو این یه سال سر مامانی به حدی گرم بود که یاد غصه هاش کمتر می افتاد . توچنین روزی خدا منو قابل دونست و دو تا از فرشته هاش و به من داد . هر روی که م یگذره من بیشتر عاشقتون میشم .تو چنین روزی من...
15 آبان 1391

10 ماهگی آقا پسرای گلم

سلام زندگی های من    ۱۰ ماهگیتون مبارک امیرحسین و امیر طاهای عزیزم امروز شماها به سلامتی ۱۰ ماهه شدید . رفتارای آقا پسرا تو این ماه ۱- امیر حسین در تاریخ ۵ شهریور بلاخره اولین دندونش و دراورد و تو این تاریخ با استفاده از مبل ایستاد . ۲- امیر طاهای عزیزم تو این مدت رقصیدن و دست زدن و یاد گرفته .البته  امیرحسینم عقب نیافتاد و خوب می رقصه ۳- این وروجکا امروز تونستن راه برن البته به کمک من قدمشون و برداشتن با کمک یه دست من الهی من قربونشون برم ۴-امیر طاها دندون سومشم در اورد ۵- امیر حسین چند کلمه از خودش در میاره مثل دوبی دوبی و دستشو به علامت نیست میاره بالا و وقتی می خواد بیاد بغلم دستشو میا...
30 مهر 1391

یه اتفاق بد

تصادف مامانی سلام عزیزای مامان روز پنجشنبه خواستم با ماشین برم خونه مامان بزرگینا ساعت ۹ شب بود  از یه خیابان تنگ داشتم رد می شدم که یه ماشین جلوم ایستاد ازم خواست از بغلش رد بشم خواستم دنده عقب بگیرم افتادم تو یه چاله تا از چاله در اودم یه دختر بچه از خونشون پرید جلوی ماشین خدا خیلی خیلی رحم کرد اگه سرعت بالا بود حتما لهش می کردم با تمام سعیم ترمز کردم اما به پای دختر بجه یه ضربه خورد و این شد که پاهاش ضرب دید همین شد دلیل تا پدرش به حدی کافی ما رو تلکه کنه از اونجائیکه بنده رانندگی مشروط دارم  مجبور شدیم  که کسی دیگه ای گردن بگیره بابائیتون بدون اینکه از من اجازه بگیره به شوهر عمه تون زنگ زد این شد که الان ۴-۵ روزه نمی دونم چرا عمه تون ...
29 مهر 1391

قل خوردن امیر حسین آقا

سلام دلبندای مامان این روزا خیلی خیلی شیرین شدید هر روز خوشکل تر از دیروزید . مامانی و بابایی عاشقتونن من تمام وقتم و روزا شماها پر می کنید و شبها کلی با بابایی بازی می کنید بعضی اوقات بابایی یادش میره که منم تو خونه هستم و منم کمی حسودیم میشه . الان حدود ۲ هفتست که امیر حسینم به جای اینکه سینه خیز بره بیشتر قل می خوره میره همه جا از این ور سالن تا اون سر صبحها وقتی بلند میشم می بینم از کنارم رفته بعضی اوقات بیشتر میره سمت در ورودی فکر کنم ددری شده . امیر طاهای مامانم مثل همیشه میره گیر میده به آینه و شمعدانم چند روز وقتی تو آشپزخانه بازی می کرد با روروئک وقتی از سکوی آشپزخونه می خواست بیاد پائین با سر خورد زمین الهی انقدر ترسیدیم اما خدا ...
29 مهر 1391