امیر حسین و امیر طاهاامیر حسین و امیر طاها، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

هدیه های آسمانی من

سال نو 93 مبارک

سلام جیگرای مامان عیدسال ٩٣ مبارک اول از همه بگم کلی مطلب نوشتم همش پرید ٢سال و چهار ماهگیتون مبارک جیگرای مامان تو این ٤ ماه خیلی خیلی رفتاراتون عوض شده و کلی مردی شدین دیگه همصحبت مامان شدین . امیر طاها خیلی خیلی با مزه  حرف می زنه عین دختر بچه ها لوس حرف می زنه و حرف و کش میده امیر حسین عین یه مرد می مونه و ابهت یه میرد وداره و خیلی هم لجباز و مغروره . این روزا در حال از پوشک گرفتنشونم و خیلی هم خستم می کنن یه روز یکیشون و روز بعد اونیکی لج می کنه و گاهی هم خرابکاری می کنن خلاصه کل وقت منو می گیرن و من همیشه در حال داد زدن و تنبیه کردن شما ها هستم ترس اصلیتونم ننه سرما هستش می گم ننه سرما بیا اونا هم...
20 فروردين 1393

تولد 2 سالگی آقا پسرای گلم

تولدتون مبارک سلام عزیزای دلم امروز دقیقا ٢ ساله شدین قربونتون برم  خیلی خیلی رفتارتون تو این مدت عوض شده و بزرگتر شدید برای مثال: ١- امیر حسین کاملا حرف می زنه البته امیر طاها هم به نسبت امیر حسین حرف می زنه اما امیر حسین واضح تر حرف می زته . ٢- خیلی خیلی همدیگرو دوست دارید اما گاهی سر یه اسباب بازی دعواتون میشه اینجاست که امیر طاها زبل تر و عادت داره بزنه و بره رو کمر امیر حسین بشینه و اینجاست که صدای جیغ هر دوتون بلند میشه و مامانی باید مداخله کنه . ٣- امیر حسین پسر معمولا آرومیه و اگه اسباب بازی بهش بدین سرگرم میشه اما امیر طاها زود خسته میشه و سریع میره سراغ خرابکاری . ٤- عاشق فیلم موش و گربه و خاله ستاره و ...
15 آبان 1392

19-18-20-21 ماهگیتون مبارک

سلام دلبندای مامان شماها تو این چهار ماه خیلی خیلی تغییر کردید امیر طاها خیلی خیلی وروجکه خیلی خرابکاری می کنه از وسایلای روی کابینتا تا داخل کشو ها در ضمن به امیر حسینم زور می گه . تغریبا دندوناشم بیشترشو در اورده . بیشتر به فرهاد وابستگش داره زودرنجه تا دعواش کنم می زنه زیر گریه و می گه بابای کوش . اما امیر حسین خیلی آقاست بیشتر حرف می زنه حتی جمله هم می گه کلمه مگس و نوک زبونی می گه عاشق منه و وابستگیش به من بیشتره این دو تا برادر خیلی با هم جورن بیشتر با هم بازی می کنن . چند روز پیش داشتنبا هم دنبال بازی می کردند امیر حسین بیشتر از طاها کتک می خوره اما اگه ولش کنی گاز می گیره . دیگه این آقا پسرا ماشاءالله خیلی خیلی آقا شدن و واسه...
27 مرداد 1392

17 ماهگیتون و عید سال 92 مبارک

سلام عزیزای دلم بعد از 3 ماه مامانی وقت کرد بیاد وبلاگتون و اپ کنه   17 ماهگیتون مبارک عیدتون مبارک عزیزای مامان تو این مدت خیلی تغییر کردید امیر حسین پسر حرف گوش کنی شده همه حرفامون رو می فهمه و همه کلمات و ماشاءالله از 16 ماهگی می گه تازگیها جمله کامل هم می گه ماشاءالله به پسر نازم امیر طاهای عزیزمم خیلی زبله باهوشه اما هوششو واسه فضولی به کار می بره از همه چی سر در میاره از سیمهای کامپیوترم تا درون کابینتام تو کمدم با داداشیشم جوره اما هر از گاه با هم کتک کاری می کنن و اندازه 4 سانتی هم از برادرش بلندتره . خلاصه این دو تا فسقلی من خیلی شیرین و شلوغ شدن و کل وقتمو پر می کنن . خلاصه این 13 روز عیدم کلی دد ری ...
17 فروردين 1392

14 ماهگیتون مبارک

سلام عزیزای مامان امروز شماها به سلامتی ١٤ ماهه شدید تو این مدت تغییراتتون سریع خدا رو شکر . اول از اینکه دیگه منظور همدیگرو بهتر می فهمیم وقتی چیزی می خواهید اشاره می کنید و اسمایی رو به کار می برید که نزدیک به اسم واقعی اشیائه مثلا من ماما صدا می کنید به بابائیتون می گید بابا به دایی می گید دالی یا دایی به دمپایی می گید د د یا پا به اب می گید ابا به تلفن می گید الو تا آیفون زنگ می خوره امیر حسین می گه بله خیلی شیرین تلفظ می کنه . امیر حسین به امیر طاها می گه طاها امیر طاها به  امیر حسین می گه دادا یا طاها . از نظر ذهنی امیر حسین باهوش تر و وابستگیش به من بیشتره وقتی میگم بیا مامانیو بوس کن میاد دهنشو رو صورتم می زاره وقتی می گ...
15 دی 1391

دومین سالگرد فوت دخترم رونیکای عزیز

سلام دختر عزیزم امروز ٢ سال شد که پر کشیدی عزیزم مامانی بیادته و گاهی به یاد رفتنت که می افتم اشک می ریزم گاهی دردم یادم میاد ناراحت می شم که نتونستم ازت مراقبت کنم . نتونستم مادری کنم برات یاد تنهایی روزای بعدش می افتم و غصه خوردنام اما خدای مهربون سختی رفتنت و واسم آسون کرد خدایا ازت ممنونم . می دونم درد مادرایی که بچشونو از دست میدن چیه خدایا به تمام مادرایی که فرزندانشونو از دست دادن صبر بده و آرامشی که نصیب من کردی نصیب اونا هم کن. عزیزم رقتی ولی خاطرت همیشه تو دل منو بابایی می مونه . من نمی تونم زیاد بیام سر مزارت اما بابایی خودش تنها میاد منم از این کارش ناراحت میشم یعنی من نباید بیام پیشت یه وقت با خودت نگی مامانم منو فراموش کر...
22 آذر 1391

13 ماهگی

سلام عزیزای مامان 13 ماهگیتون مبارک خوبید مامانیا تو این ماه شماها خیلی تغییر کردید امیر حسین هر جا بلندی می بینه میره روش می ایسته از بلندی اصلا نمی ترسه جاهای خطرناکم میره از کمدش واسه خودش پله درست کرده بود میرفت روی پاتختی می ایستاد خلاصه دمار از روزگار من این دوقلوها دراوردن . چند روز پیش رفتم داشتم شیشه هاشونو می شستم تو آشپزخونه بودم دیدم صداشون نمیاد رفتم کل خونه رو گشتم اخر تو دستشویی گیرشون اوردم چشمتون روز بد نبینه داشتن تو دستشویی بازی می کردن یه جیغی زدم و سر تا پاشون و شستم نمیدونم در دستشویی چرا باز مونده بود خلاصه ار ترسم یه مانع می زارم جلوش . بخوام از شیطنتشون بگم خیلی اما اگه یه لحظه ازشون قافل شم یه بلایی خدایی...
15 آذر 1391

تولد 1 سالگی

تولدتون مبارک سلام عزیزای مامان امروز شماها به سلامتی ١ ساله شدید .  الان درست یه ساله با وجود شماها من مامان شدم . یه سال پر از شادی و یکم سخت گذشت اما خوش گذشت تو این یه سال خیلی خدا رو شکر کردم که آقا پسرای خوبی مثل شما ها رو به من داده انشاءالله خدا به تمام کسایی که آرزوی بچه دار شدن رو دارن ببخشه . عزیزای من پارسال چنین روزی چراغ خونه ما روشن شد چنین روزی خانواده ٢ نفری ما به ٤ نفر تبدیل شد و تو این یه سال سر مامانی به حدی گرم بود که یاد غصه هاش کمتر می افتاد . توچنین روزی خدا منو قابل دونست و دو تا از فرشته هاش و به من داد . هر روی که م یگذره من بیشتر عاشقتون میشم .تو چنین روزی من...
15 آبان 1391